تو را به عزّت و جلالت، به بزرگی و عظمتت می خوانم.
می خوانمت، به زیبایی و لطافتت، به نور قدسیت.
آزرده ام، رنجورم، رها شده در میان تنهایی و تاریکی خود.
رنج دوری از تو را پایانی نیست، و انگار که از یادت رفته باشم.
مهربانا، کجایی که قهقهه های شیطان را در میانه ی میدان پیروزی تاریکی بر نور شاهد باشی، آن جا که نعش روح دمیده ات، بر جسمی ناپاک بر جای مانده، کجایی تو، کجایی که ببینی کودک زیبای نجابت بر آغوش مادر بی جانش-عشق- دیوانه وار ضجّه می زند.
نگاه کن، این عفریت زشت و بد ترکیب را می شناسی؟ آری تو خود خوب می دانی که چطور تاریکی بر آن مسلّط گشته ، اما باز هم سکوت می کنی.
اگر می دانستی چقدر آزرده ام، می دانی اما سکوتت...آن سکوت همیشگی ات...
آری تو بزرگی، بزرگ، آن قدر که حدی برایش نیست اما کوچکی من چه؟ حدی برایش هست؟
بس است، دیگر بس است که به بازیم بگیری، نمی خواهم آزمایشت را، دیگر تاب بازیچه بودن را ندارم، تاب ندارم، بی تابیم را دوست داری؟ پس ببین و لذت ببر از نابودی بنده ناسپاست.
آه که چقدر وجودم می سوزد، سخت می سوزد و تو باز هم نظاره گری...چطور دلت می آید؟ چطور؟
پروردگارا، ای که فرمانرواییت در آسمان ها و زمین جاریست، ای که از راز دل ها آگاهی، چگونه فریادت بزنم، چگونه بخوانمت که رهایم نکنی، چگونه؟...تو که خود بهتر می دانی جهالت و کوچکیم را، اما باز هم، بازهم می آزماییم، به آن چه در توانم نیست، به آن چه مرا چنان احاطه می کند که تو را از یاد ببرم، نمی خواهم، نمی خواهم این آزمون بی انتها را، مرا رها کن از رهاییت...
آزرده ام و آزار ده بی آزاران، و تو تماشا می کنی...
نوازشم کن، دستانت را می خواهم، که به مهر بر سر بیمارم کشی، ای زیباترین می ستایمت و قسمت می دهم که رهایم نکنی. رهایم نکنی...
می خوانمت، به زیبایی و لطافتت، به نور قدسیت.
آزرده ام، رنجورم، رها شده در میان تنهایی و تاریکی خود.
رنج دوری از تو را پایانی نیست، و انگار که از یادت رفته باشم.
مهربانا، کجایی که قهقهه های شیطان را در میانه ی میدان پیروزی تاریکی بر نور شاهد باشی، آن جا که نعش روح دمیده ات، بر جسمی ناپاک بر جای مانده، کجایی تو، کجایی که ببینی کودک زیبای نجابت بر آغوش مادر بی جانش-عشق- دیوانه وار ضجّه می زند.
نگاه کن، این عفریت زشت و بد ترکیب را می شناسی؟ آری تو خود خوب می دانی که چطور تاریکی بر آن مسلّط گشته ، اما باز هم سکوت می کنی.
اگر می دانستی چقدر آزرده ام، می دانی اما سکوتت...آن سکوت همیشگی ات...
آری تو بزرگی، بزرگ، آن قدر که حدی برایش نیست اما کوچکی من چه؟ حدی برایش هست؟
بس است، دیگر بس است که به بازیم بگیری، نمی خواهم آزمایشت را، دیگر تاب بازیچه بودن را ندارم، تاب ندارم، بی تابیم را دوست داری؟ پس ببین و لذت ببر از نابودی بنده ناسپاست.
آه که چقدر وجودم می سوزد، سخت می سوزد و تو باز هم نظاره گری...چطور دلت می آید؟ چطور؟
پروردگارا، ای که فرمانرواییت در آسمان ها و زمین جاریست، ای که از راز دل ها آگاهی، چگونه فریادت بزنم، چگونه بخوانمت که رهایم نکنی، چگونه؟...تو که خود بهتر می دانی جهالت و کوچکیم را، اما باز هم، بازهم می آزماییم، به آن چه در توانم نیست، به آن چه مرا چنان احاطه می کند که تو را از یاد ببرم، نمی خواهم، نمی خواهم این آزمون بی انتها را، مرا رها کن از رهاییت...
آزرده ام و آزار ده بی آزاران، و تو تماشا می کنی...
نوازشم کن، دستانت را می خواهم، که به مهر بر سر بیمارم کشی، ای زیباترین می ستایمت و قسمت می دهم که رهایم نکنی. رهایم نکنی...
3 comments:
" چه چیز را دشوار می توان پنهان کرد؟"
آری! گنجی پنهانی ، چون یک لباس ،به همان ملوّنی ، رنگ هایی که داغ می شند پخته می شوند، پررنگ می شوند، لعاب هایی می شوند بر چینی های نازک و شکننده و رنگ های زمخت و کدر لعاب ها شاهدی ست بر حساسیت لطیف چینی های تازه متبلور شده، سبز _آبی، تیره، چشمگیر. گرم گرم سرشکم از لابلای تار و پودش عبور می کند و حرارتی که حل می شود و رنگ هایی که با خود می زداید، دوباره همان بی رنگی آرام و بی دردیر و بلور محکم چینی های سنگ شده!
نوشته شده در 21/2/83 ساعت:13:25
" چه چیز را دشوار می توان پنهان کرد؟"
آری! گنجی پنهانی ، چون یک لباس ،به همان ملوّنی ، رنگ هایی که داغ می شند ،پخته می شوند، پررنگ می شوند، لعاب هایی می شوند بر چینی های نازک و شکننده و رنگ های زمخت و کدر لعاب ها شاهدی ست بر حساسیت لطیف چینی های تازه متبلور شده، سبز _آبی، تیره، چشمگیر. گرم گرم سرشکم از لابلای تار و پودش عبور می کند و حرارتی که حل می شود و رنگ هایی که با خود می زداید، دوباره همان بی رنگی آرام و بی دردسر و بلور محکم چینی های سنگ شده!
نوشته شده در 21/2/83 ساعت:13:25
Привет! Я читаю ваш сайт в течение длительного времени, и , наконец, получил мужество, чтобы идти вперед и дать вам крик из Porter Tx ! Просто хотелось бы отметить, продолжайте в том же фантастическую работу ! привет!
Post a Comment