Friday, December 15, 2006

احسان و کوروش

‏-سلام
‏--سلام
‏-من مجیدم اسم شما چیه؟
‏--کوروش
‏-خوبی آقا کوروش، خوش می گذره؟
‏--آقا مجید، شما کدوم آقا مجیدی؟...‏
‏-مگه چند تا آقا مجید دارید اینجا؟
‏--آقا مجید، شما کدوم آقا مجیدی؟...[مکث]...شما همون آقا مجیدی نیستی که... ‏‏[مکث]... همون آقا مجیدی نیستی... [مکث]...شما همون آقا مجیدی نیستی که؟...‏
‏-کدوم آقا مجید آقا کوروش؟
‏--همون آقا مجیدی که، همونی که... [مکث]...همون... [مکث]... شما همون آقا ‏مجید خودمون نیستی؟...‏
‏-نه من دفعه اولمه اومدم.‏
‏--شما دفه ی اولیه که اومدین اینجا آقا مجید؟...‏
‏-آره دفه ی اولمه.‏
‏--شما همون آقا مجیدی نیستی که یه بار دیگه هم اومده بوود... [مکث]؟
‏-نه من اون نیستم.‏
‏--آقا مجیید، پس شما کدوم آقا مجیدیی؟...[مکث]...شما کدوم آقا مجیدی؟
شما همون آقا مجیدی نیستی که تو اون سریال؟... [مکث]...‏

مرکز نگهداری معلولین جسمی و ذهنی بچه های آسمان، طبقه پایین، سمت ‏راست، سه چهار تخت جلوتر بود که دیدمش، اسمش کوروش بود، حدود 45، 50 ‏سالش بود، موهاش یک کمی سفید شده بود، خیلی آروم روی دو پاش نشسته بود ‏و آروم صحبت می کرد،متوجه نوع معلولیت جسمیش نشدم، اما جزء معدود افرادی ‏بود که می تونست رسا صحبت کنه جوری که متوجه حرفاش بشی، علاوه بر اون ‏جملاتش درست و مناسب بودن، اما بریده بریده صحبت می کرد، نمی تونست ‏جملات رو تموم کنه. نمی دونم واقعاً آقا مجید خاصی تو زندگیش بود که باعث شد ‏این همه سوال بپرسه، یا اگه با هر اسمیم که خودمو معرفی می کردم، همین سوالا ‏رو می پرسید، کنارش نشستم، از نظر سنی جای پدرم بود اما درست عین بچه ها ‏صحبت می کرد، گرم، آروم و پر از محبت...، چند دقیقه ای با همین جور سوالا ‏گذشت، سوالایی که انگار تمومی نداشت، فقط می خواست با یکی صحبت کنه، ‏یکی به حرفاش گوش بده، بالاخره بلند شدم و گفتم، آقا کوروش بذار یه سریم به ‏بقیه میزنم، دوباره میام، قبول کرد. رفتم به چند تا تخت دیگه هم سر زدم، کنار یکی ‏دیگشونم نشستم، اسمش احسان بود، احسان خیلی خوب صحبت می کرد، باهاش ‏دست دادم...‏
‏-سلام
‏--سلام، اسم من احسانه، خیلی وقت نیست اینجا اومدم.‏
‏-خوبی آقا احسان چه خبرا.‏
‏--بیا کرج...بیا خونمون
‏-خونتون کرجه
‏--من خیلی وقت نیست اومدم اینجا، فردا هم میای؟
‏-نه من ان شالله...‏

نمی دونستم چی بگم، انگار که بخوام قول چیزی رو بدم. قولی که می ترسیدم نتونم ‏بهش عمل کنم.‏

‏--اسم من احسانه...من خیلی خانوادمو اذیت می کردم، منو تازه آوردن اینجا...مامان ‏کی میاد منو ببینه؟...‏

صورت خیلی آرومی داشت، شاید بیست وهفت، بیست و هشت ساله با موهای ‏خرمایی رنگ، نشسته هم معلوم بود که قد بلنده، فکر می کنم فلج بود. یکی از ‏چشمهاشم انحراف شدیدی داشت، مرتب اسمش رو می گفت، یه آرامش فوق ‏العاده ای تو صورتش بود، مخصوصاً در مقایسه به اونایی که دستاشونو به تخت بسته ‏بوندن چون خیلی شلوغ می کردن، یا اونایی که همش ناله می کردن. انگار از نظر ‏ذهنی از بقیه یه سر و گردن بالاتر بود.‏
یکی از پرستارا اومد بالا سر احسان.‏

‏--این خیلی با کلاس بود وقتی مادرش آوردش اینجا، هممونو می شناخت، خیلیم ‏آرومه، اصلاً اذیت نمی کنه، اما انقد اینجا دارو خورده که دیگه هممونو خاله ستاره صدا ‏می کنه، چون اسم خالش انگار ستاره است. اما اونو می بینی؟ ‏
یکی رو دو تا تخت جلوتر نشون داد که دستهاشو از دو طرف به تخت بسته بودن.‏
‏--واای اون خیلی شلوغ می کنه، اگه دستاشو باز کنیم، از این تخت می پره رو اون ‏تخت، همشم جیغ می زنه...‏

همون لحظه هم داشت جیغ می زد...‏
از اون ور آقا کوروش برام دست تکون داد و گفت آقا مجید یه دقه بیا ...‏
دوباره رفتم کنار تختش.‏

‏--شما کدوم آقا مجیدی، آقا مجید؟...[مکث]‏

نمی دونم چی شد که اینو گفتم.‏

‏-من مجید کوچولوام.‏

کمی با تردید نگاهم کرد، خندید.‏

‏--آقا مجید شما که دیگه بزرگ شدید آقا مجید...‏
‏-نه من خیلی کوچیکتر از شماام.‏
‏--شما کدوم آقا مجیدی؟...‏
‏-من آقا مجید شماام.‏
‏--آقا مجیدمایی؟... [مکث]...آقا مجیدم شما همونی نیستی که تو سریال...آقا ‏مجیدم...‏

تا زمانی که اونجا بودم، چند بار دیگه هم از دور صدام کرد و همین سوالات رو تکرار ‏کرد. واقعاً من کدوم آقا مجیدم، همونیم که باید باشم؟ یا نه، خودمم نمی دونستم که ‏من کدوم آقا مجیدم، همون آقا مجیدی که خدا خواسته، یا همون آقا مجیدی که خودم ‏ساختم...‏

یه هفته گذشته و دلم خیلی برای آقا کوروش تنگ شده، آقا کوروشی که بعد از 5 ‏دقیقه که به حرفاش گوش دادم بهم می گفت، "آقا مجیدم"، کوروشی که اون روز یه ‏چیزی شبیه به شیر برنج که توش رب ریخته بودن و توی یه کاسه مسی ریخته بودن ‏رو داشت با یه قاشق مسی می خورد، توی همون لحظه باهاش روبوسی کردم، ‏لبخند می زد و برام دست تکون می داد، یادم نمیاد که تا حالا کسی برام اینجوری ‏دست تکون داده باشه...یادم نمیاد کسی بهم گفته باشه "آقا مجیدم"... نمی دونم ‏ما معلول تریم یا آقا کوروش و آقا احسان...‏

No comments: